مقدمه: هدف این مقاله، بررسی رابطه میان فلسفه و علوم شناختی با تأکید بر دیدگاه "تاگارد" است. مأموریت علوم شناختی، فهم نحوه کارکرد ذهن انسان است. واگذار کردن مطالعه ذهن به «علم» شناختی، نگرانی از زنده شدن دوباره نگاه فروکاهشی به معرفت نسبت به ماهیت ذهن را بر می انگیزد. روش: در این مقاله با شیوه تحلیل مفهومی، رویکرد "تاگارد" در روشن ساختن نقش فلسفه در شکلگیری علوم شناختی، بررسی میشود. یافتهها: استدلال "تاگارد" این است که فلسفه دو نوع کمک عام و هنجارین به علوم شناختی دارد. کمک عام فلسفه به علوم شناختی با قابل دفاع ساختن مفروضههای فلسفی و روششناسی پژوهش انجام میشود- اینکه چگونه و با چه مفهومی از تبیین به فهم نحوه کارکرد ذهن بپردازد. مطابق دیدگاه "تاگارد"، علوم شناختی باید با توصیف شیوه و سازوکاری که منجر به تولید یک پدیده میشود به تبیین بپردازد. اینجا، نحوه تعامل رشتههای مختلف علوم شناختی برای خلق یک حوزه مطالعات بینرشتهای مطالعه نحوه کارکرد ذهن و مغز آشکار میشود. از منظر "ویتگنشتاین"، دیدگاه "تاگارد" مورد بررسی قرار میگیرد. نتیجهگیری: علوم شناختی در تعامل میان حوزه های گوناگون، نیازمند خلق یک بازی زبانی تازه است. زبانی که با آن دانشوران حوزه های گوناگون بر اساس یک نظام مشترک ارجاع برای ساخت دانشی نوین درباره ذهن/مغز سهیم شوند.
بازنشر اطلاعات | |
![]() |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |