هدف: در این مقاله سیر تحول مطالعات مربوط به رابطه زبان و مغز و راههای دست یافتن به شیوه سازمانبندی زبان در مغز مورد ارزیابی قرار میگیرد.
روش: روش این مقاله از نوع مروری است. امروزه، مطالعات مربوط به رابطه مغز و زبان، در متون، به عصبشناسی زبان و زبانشناسی بالینی معروفاند. در این مقاله، ابتدا از دیدگاههای نخستین عصبشناسان درباره رابطه بین زبان و مغز و برداشت آنها از این مقوله که بیشتر متکی بر شواهد بیرونی است، بحث میشود. سپس برداشتهای دورههای بعدی که منجر به پیدایش عصبشناسی زبان با برداشتهای امروزی شد، بررسی میشود.
یافتهها: در این سیر تحول، چهار نوع برداشت عمده معرفی میشود. در برداشتهای باستانی، زبان یک پدیده روحی – روانی تلقی میشد، بعدها از «زبان» عمدتاً به عنوان یک فعالیت «عضوی» که گاه مسئولیت آن بر عهده عضو زبان در دهان بوده است، نام برده شد. برداشتهای جدیدتر، «زبان» را یک فعالیت حسی – حرکتی میدانستند که مسئولیت آن به مناطق حسی و حرکتی مغز محدود بود؛ ولی در برداشتهای نوین «زبان» یک فعالیت شناختی پیچیده و چند بعدی است که نه تنها با سطوح مختلف فعالیتهای مغزی ارتباط دارد، بلکه در ساختار و عملکرد مغز نیز تأثیر گذار است. این برداشتها بیشتر بر شواهد بالینی و آسیبشناختی متکی هستند. در دیدگاههای جدیدتر عصبشناسی زبان، علاوه بر شواهد بالینی و آسیبشناختی، برای شناسایی رابطه زبان و مغز از شواهد علمی و تجربی جدید از قبیل ثبت امواج مغزی زبان و شیوههای تصویربرداری مغزی نوین استفاده میشود.
نتیجهگیری: با وجود همه این یافتهها و پیشرفت، ناشناختهها در مورد ماهیت سازمانبندی و پردازش زبان در مغز بسیار زیاد هستند.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |